دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

رُخ فرسودهء زردم غم گویای تو دارد

سر من مست جمالت دل من دام خیالت

گهُر دیده نثار کف دریای تو دارد

ز تو هر هدیه که بردم بخیال تو سپردم

که خیال شکرینت فرو سیمای تو دارد

غلطم گر چه خیالت به خیالات نماند

همه خوبی و ملاحت ز عطا های تو دارد

گل صد برگ به پیشت فرو ریخت ز خجلت

که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد

هله چون دوست بدستی همه جا جای نشستی

خُنک آن بیخبری کو خبر از جای تو دارد

اگرم در نگشایی ز رهء بام برآیم

که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد

به دوصد بام برآیم به دوصد دام درآیم

چکنم؟ آهوی جانم سر صحرای تو دارد


 خمش ای عاشق مجنون بمگوشعروبخورخون

 که جهان ذره به ذره غم گویای تو دارد

Added by:Shaho